نمیدانم چرا شاید خطا کردم وتو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا؟..تا کی؟..برای چه؟..ولی رفتی وبعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید.وبعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت.بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد.بعد از رفتنتو آسمان چشمهایم خیس باران بود.وبعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت.کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد.و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کزد.کسی فهمید تو یاد مرا از یاد خواهی برد... ببین که سرنوشت انظار من چه خواهد شد؟ و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت تاب پنجره آرام و زیبا گفت:تو هم در پاسخ اینبی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخواب آنخطا کردم... و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است در اوج پاییزیترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابرمیگویم: در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم