اینجا هوا به وقت پاییز
من بی اختیار دستانم را روی این صفحه کلید بازی می دهم تا شاید کلمات ذهنم را باز کنم با دست هایم .
شروع می شود ۳-۲-۱-و اینجا کلمات روی ذهنم بازی می کنند و من تنها برای نوشتن و عقب نماندن ار ذهنم مجبور می شوم تند تند مرور کنم بازی این شروع بی پایان را
نمی دانم شاید اگر تا صبح همین فردا زمان و دست مرا یاری کند ذهنم خالی نمیشود از هجوم کلمات و این دست هایم هستنتد که بالا می ایند از سر نا چاری .
من برای ماندن در جاده های تنهایی باید ممنون این ذهن خالی نشده ام دستانم باشم
ممنونم دوستانم که مرا تنها نگذاشتید و بی ادعا کنارم ماندید.
ممنونم