یادت می اید و قتی تنها می ماندیم در گوشه دلمان آرام سنگ این کوهستان را روانه دل سنگیمان می کردیم.
یادن می اید و قتی حجم سنگین هجوم بی کسی ها امانمان را می برید اهسته خیز بر می داشتم سمت خدا
یادت می اید هنوز بابا اب را نداده بود که موشک امد وسط لیوان بابا و از دستش لیوان خون خوردم ؟
یادت می اید کبری هنوز تصمیمش را برایماندن در ایران وازدواج با حسنک ویا رفتن به هلند و ازدواج با پترس نگرفته بود کهاز کتاب حذفش کردند.
یادت می اید هنوز اسمان دل امین و اکرم با انار های سرخ چشمک می زد.
یادت می اید که خانواده اقای هاشمی با کوپن شماره ۱۱۸ منتظر اعلام قند و شکر در ذوب اهن اصفهان شب را به روز می سپارند؟
یادت می اید ۱۰۰افرین مان را روزی صد بار جلویمان می گذاشتم تا بعداز خواندن رو باه و زاغ تعداد اش کشک مادر اکرم را بدونه پارتی هزار افرین کنیم .
یادت می اید که هنوز حرف هایمان را ننوشته غلط حساب کردند و شدیم ۱۹
یادت بیاید یا نیاید زمان اب بازی ما گذشت و تنها رد ان خاطرات را بو می کشم .
یادت نمی اید بی انصاف