ياد گرفته بودم ديگران را دوست داشته باشم به من ياد داده بودند به ديگران عشق بورزم و در كارها ياريشان دهم اموختم اميد داشته باشم اميد به زندگي و به اينده...بزرگ شدم حقايقي نيز بود كه نياموخته بودم ديگران را دوست داشتم در همه ي مواقع اما دوستم داشتند فقط واقع احتياج در كارها ياريشان دادم اما در مواقعي كه نيازشان داشتم تنهايم گذاشتند صداقت و يكرنگي را به ان ها هديه كردم اما دروغ و دورنگي را به من هديه كردند.