...

پیرمرد راننده پشت چراغ قرمز که ایستاد، دنده را که خلاص کرد، دستش را به دستگیره پنجره که گرفت، با یکتکان، پنجره تا نیمه به پایین افتاد، انگار که کمی پیچ‌اش هرز باشد. بلند گفت: اوس کریم! برای همه بساز، پک عمیقی که به سیگارش زد، برفپاکن را که زد، دود را که با شدت بادماغ بیرون داد، زیر لب گفت: اگر اون آخرا وقت کردی، واسه ما هم بساز. برف پاکن، انگار که با قطرات باران مسابقه گذاشته باشد. عدد‌های قرمز چراغ راهنمایی، به اندازه رفت‌و‌برگشت برف پاکن، چندتا چندتا، کم می‌شدند.


می پسندم نمی پسندم

مطالب مرتبط

    نظرات

    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید
    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه: