اینجا می نویسم از
کسی که هر روز خاطره اش تازه تر است از دیروز و هر روز نگاهش همان نگاه دیروز است، همان نگاه اول روز،
کسی که در تک تک ستاره های آسمان بر قطره قطره ی موجهای دریا و بر برگ برگ سبز سرو نامش را نوشته ام.
و از صدای چکاوک و از صدای بلبل و از سکوت قاصدک، تنها صدای سلام او را می شناسم.
کسی که وقتی به آسمان نگاه می کنم ماه رخ او را هر شب تمام می بینم
کسی که وقتی چشمه آب را می نگرم جوشش مهربانی اش از خاطرم می گذرد
کسی که وقتی موجهای دریا را میبینم یاد نام او روی شنهای ساحل می افتم
کسی که نمی توانم با تمام آنچه دارم، هر چند جز نگاهش هیچ ندارم، وداع کنم و فرض کنم از ابتدا هیچ نداشته ام.